اگزیستانسیالسیم

تعبیری که از فلسفه اگزیستانسیالسیم در اذهان عموم خصوصا" در ایران جا افتاده فلسفه ایست درباره پوچی . فلسفه ای که منجر به نا امیدی و دلزدگی می گردد . بطور کلی این مکتب به دو شاخه مذهبی با نویسنده ای همچون سورن کی یر کگارد و غیر مذهبی با متفکرینی همچون مارتین هایدگر و ژان پل سارتر تقسیم میشود . اکنون در این مطلب با ذکر خلاصه ای از این کتاب ، نگاهی می اندازم به این فلسفه از دیدگاه یکی از بزرگانش .

1 - دغدغه فلسفه اگزیستانسیالیسم همانطور که از نام آن پیداست ، رویکردی جدید به مسئله وجودی وهویتی انسان است .

2 - " می اندیشم ، پس هستم ." آری ، جمله معروفی از رنه دکارت است . که به عقیده سارتر حقیقتی مطلق است که به وسیله آن شعور آدمی به وجود خود پی می برد . به زبانی دیگر اینکه این من هستم که می اندیشم یگانه راهی است برای درک وجود خویشتن .

3 - وجود مقدم بر ماهیت است . شاید بتوان گفت اصلی ترین و انقلابی ترین نظر این مکتب است . هر شیء بنابر دلیل و یا کاربردی بوجود آمده است . اما انسان دارای ماهیت و واجب الوجود نمی باشد . انسان بی هیچ علت پیشین و نخستین پدید آمده است .

4 - بشر پس از وجود یافتن ، وانهاده است و در جریان زندگی با کارهای خود ، خود را می سازد . بنابراین نمی توان او را از پیش تعریف کرد . در اصل بشر همان است که خود می سازد .

5 - اصل ابتدایی اگزیستانسیالیسم ، درون گرایی است . درون گرایی به آن معنی که توانایی بشر برای ساختن خود و جهان خود ریشه در عالم درون دارد نه در عالم خارج . نیروی درونی اوست که به او ، محیط و آینده اش معنا می بخشد .

6 - چیزی به نام طبیعت بشری وجود ندارد . یعنی اینکه هیچ چیز بعنوان دنیای خارج که رفتار انسان را تحت تاثیر قرار دهد ، وجود ندارد . همه چیز پدیده هاییست که بشر برای اطرافش تعیین و وضع کرده است . از این رو در این مکتب با وضع بشری روبروییم . اینست اصالت سوژه بر ابژه .

7 - بشر در انتخاب آزاد و مختار است . منظور اینست که هرفرد ، با آزادی ، وجود خود را انتخاب می کند .

8 - این بشر است که با انتخاب و تفکر، به خود و جهانش طرح می دهد . اما طرحی ارزشمند است که به عمل درآمده باشد . این طرح اگر همچون یک آرزو در مرحله خواست باقی بماند ، بی ارزش است .

9 - اما بشر مسئولیت کلی دارد . اوست که در قبال هر انتخاب و عملش مسئول است . چرا که او با عملش اخلاق می آفریند و سرلوحه دیگریست . آدمی با انتخاب راه خود ، راه همه آدمیان را تعیین می کند .

10 - آدمی جز عقل و انتخاب نیست . اینچنین است که این انسان به خود وانهاده در برابر همه عالم ملتزم می شود . این التزام و مسئولیت منجر به بروز دلهره در انسان اگریستانسیالیسم می گردد .

11 - این دلهره به نا امیدی و بی عملی نمی انجامد . بطور کلی هستی انسان دلهره آور است .

12 - انسان از طریق اندیشه نه تنها مستقیما" به وجود خود پی می برد ، بلکه به وجود دیگران نیز پی می برد و دیگران را به منزله شرط وجود می شناسد . این درونگرایی متقابل است .

13 - مطلق بودن انتخاب در هر دوره به دلیل نزدیک بودن انتخاب های آن دوره منجر به ایجاد فرهنگ می گردد که این فرهنگ در طول دوران نسبی است . انتخابهای مشترک دوران ، کلیتی را برای بشر ترسیم می کند که پیوسته در حال ایجاد و تغییر است اما ازلی و ابدی نیست .

14 - به عقیده سارتر هر کس به جبر اعتقاد دارد و برای عمل خود به دنبال عذری است دچار سوءنیت است . او بر خطاست زیراکه آزادی کلی اقدام را کتمان می کند .

15 - بشر در عین وانهادگی واضع ارزشهاست . پس دیگر نمی تواند جز یک چیز طلب کند و آن آزادی و اختیاری است که اساس همه ارزشهاست . طلب آزادی برای آزادیست . یعنی زمانی فرد آزاد است که دیگران نیز آزاد باشند .

16 - اما اصالت بشر . اصالت بشر از دیدگاه اگزیستانسیالیسم تفاوت فراوانی دارد با مفاهیم دیگر این عبارت . سارتر ، بشر را بر مبنای بهترین رفتار بعضی از افراد نمی سنجد ، یعنی بشر بر اساس برخی از پیشرفتها غایت نهایی هستی نیست . بلکه اصالت بشر در گرو طرح ریزی جهان بیرون با اراده و انتخاب آزاد خود بشر است .

ايدآليسم عينى

همچنان كه قبلا اشاره شد بعد از رنسانس نظام فلسفى پايدارى در مغرب زمين به وجود نيامد بلكه همواره نظريات و مكاتب مختلف فلسفى در حال زايش و مرگ بوده و هستند تعدد و تنوع مكتبها و ايسمها از قرن نوزدهم رو به افزايش نهاد و در اين نگاه گذرا مجال اشاره‏اى هم به همه آنها نيست و تنها به بعضى از آنها اشاره سريعى خواهيم كرد.

بعد از كانت از اواخر قرن هيجدهم تا اواسط قرن نوزدهم چند تن از فلاسفه آلمانى شهرت يافتند كه انديشه‏هاى ايشان كمابيش از افكار كانت‏سرچشمه مى‏گرفت و مى‏كوشيدند كه نقطه ضعف فلسفه وى را با بهره‏گيرى از مايه‏هاى عرفانى جبران كنند و با اينكه اختلافاتى در ميان نظريات ايشان وجود داشت در اين جهت‏شريك بودند كه از يك ديدگاه شخصى شروع مى‏كردند و با بيانى شاعرانه به تبيين هستى و پيدايش كثرت از وحدت مى‏پرداختند و بنام فلاسفه رومانتيك موسوم شدند .

از جمله ايشان فيخته شاگرد بى‏واسطه كانت است كه سخت علاقمند به اراده آزاد بود و در بين نظريات كانت بر اصالت اخلاق و عقل عملى تاكيد مى‏كرد وى مى‏گفت عقل نظرى نظام طبيعت را بسان يك نظام ضرورى مى‏نگرد ولى ما در خودمان آزادى و ميل به فعاليت اختيارى را مى‏يابيم و وجدان ما نظامى را ترسيم مى‏كند كه بايد براى تحقق بخشيدن به آن تلاش كنيم پس بايد طبيعت را تابع من و نه امرى مستقل و بى‏ارتباط با آن تلقى نماييم .

همين گرايش به آزادى بود كه او و ساير رومانتيكها مانند شلينگ را به اصالت روح كه ويژگى آن را آزادى مى‏شمردند و نوعى آيدآليسم سوق داد مكتبى كه به دست هگل سامان يافت و به صورت يك نظام فلسفى نسبتا منسجم در آمد و بنام ايدآليسم عينى ناميده شد .

هگل كه معاصر شلينگ بود جهان را به عنوان افكار و انديشه‏هايى براى روح مطلق تصور مى‏كرد كه ميان آنها روابط منطقى حكمفرما است نه روابط على و معلولى به گونه‏اى كه ديگر فلاسفه قائل هستند .

به نظر وى سير پيدايش ايده‏ها از وحدت به كثرت و از عام به خاص است در مرتبه نخست عامترين ايده‏ها يعنى ايده هستى قرار دارد كه مقابل آن يعنى ايده نيستى از درون آن پديد مى‏آيد و سپس با آن تركيب شده به صورت ايده شدن در مى‏آيد شدن كه جامع سنتز هستى تز و نيستى آنتى‏تز است به نوبه خود در موقعيت تز قرار مى‏گيرد و مقابل آن از درونش ظاهر مى‏شود و با تركيب شدن با آن سنتز جديدى تحقق مى‏يابد و اين جريان همچنان ادامه پيدا مى‏كند تا به خاصترين مفاهيم بينجامد .

هگل اين سير سه حدى ترياد را ديالكتيك مى‏ناميد و آن را قانونى كلى براى پيدايش همه پديده‏هاى ذهنى و عينى مى‏پنداشت

پوزيتويسم

در اوائل قرن نوزدهم ميلادى اگوست كنت فرانسوى كه پدر جامعه‏شناسى لقب يافته است‏يك مكتب تجربى افراطى را به نام پوزيتويسم (ل‏اثباتى تحصلى تحققى) بنياد نهاد (1) كه اساس آن را اكتفاء به داده‏هاى بى‏واسطه حواس تشكيل مى‏داد و از يك نظر نقطه مقابل ايدآليسم بشمار مى‏رفت .

كنت‏حتى مفاهيم انتزاعى علوم را كه از مشاهده مستقيم به دست نمى‏آيد متافيزيكى و غير علمى مى‏شمرد و كار به جايى رسيد كه اصولا قضاياى متافيزيكى الفاظى پوچ و بى‏معنى به حساب آمد .

اگوست كنت براى فكر بشر سه مرحله قائل شد (2) : نخست مرحله الهى و دينى كه حوادث را به علل ماورائى نسبت مى‏دهد دوم مرحله فلسفى كه علت‏حوادث را در جوهر نامرئى و طبيعت اشياء مى‏جويد و سوم مرحله علمى كه به جاى جستجو از چرايى پديده‏ها به چگونگى پيدايش و روابط آنها با يكديگر مى‏پردازد و اين همان مرحله اثباتى و تحققى است .

شگفت‏آور اين است كه وى سرانجام به ضرورت دين براى بشر اعتراف كرد ولى معبود آنرا انسانيت قرار داد و خودش عهده‏دار رسالت اين آيين شد و مراسمى براى پرستش فردى و گروهى تعيين كرد .

آيين انسان پرستى كه نمونه كامل اومانيسم است در فرانسه و انگلستان و سوئد و آمريكاى شمالى و جنوبى پيروانى پيدا كرد كه رسما به آن گرويدند و معابدى براى پرستش انسان بنا نهادند ولى تاثيرات غير مستقيمى در ديگران هم بجاى گذاشت كه در اينجا مجال ذكر آنها نيست

عقل گرايى و حس گرايى

مكاتب فلسفى مغرب زمين به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند عقل‏گرايان و حس‏گرايان نمونه بارز دسته اول در قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه حتى در انگلستان هم طرفدارانى پيدا كرد و نمونه بارز دسته دوم پوزيتويسم بود كه تا امروز هم رواج دارد و ويتگنشتاين و كارناپ و راسل از طرفداران اين مكتب‏اند .

غالب فلاسفه الهى از عقل‏گرايان و غالب ملحدان از حس‏گرايان هستند و در ميان موارد غير غالب مى‏توان از مك‏تاگارت فيلسوف هگلى انگليسى نام برد كه گرايش الحادى داشت .

تناسب حس گرايى با انكار و دست كم شك در ماوراء طبيعت روشن است و چنين بود كه پيشرفت فلسفه‏هاى حسى و پوزيتويستى گرايشهاى مادى و الحادى را به دنبال مى‏آورد و نبودن رقيب نيرومند در جناح عقل گرايان زمينه را براى رواج آنها فراهم مى‏كرد .

چنانكه اشاره شد مشهورترين مكتب عقل گراى قرن نوزدهم ايدآليسم هگل بود كه على رغم جاذبه ناشى از نظام نسبتا منسجم و وسعت مسائل و ديدگاهها فاقد منطق قوى و استدلالهاى متقن بود و طولى نكشيد كه حتى از طرف علاقه‏مندان هم مورد انتقاد و معارضه واقع شد و از جمله دو نوع واكنش همزمان ولى مختلف در برابر آن پديد آمد كه يكى از طرف سون كى‏يركگارد كشيش دانماركى و بنيانگذار مكتب اگزيستانسياليسم و ديگرى از طرف كارل ماركس يهودى زاده آلمانى و مؤسس ماترياليسم ديالكتيك انجام گرفت .

ماترياليسم ديالكتيك

بعد از رنسانس كه فلسفه و دين در اروپا دچار بحران شدند الحاد و ماديگرى كمابيش رواج يافت و در قرن نوزدهم چند تن از زيست‏شناسان و پزشكان مانند فوگت و بوخنر و ارنست هگل بر اصالت ماده و نفى ماوراء طبيعت تاكيد كردند ولى مهمترين مكتب فلسفى ماترياليسم به وسيله كارل ماركس و انگلس پى‏ريزى گرديد ماركس منطق ديالكتيك و اصالت تاريخ را از هگل و ماديگرى را از فويرباخ گرفت و عامل اصلى تحولات جامعه و تاريخ را كه به گمان وى طبق اصول ديالكتيك و مخصوصا بر اساس تضاد و تناقض صورت مى‏گيرد عامل اقتصادى دانست و آن را زيربناى همه شؤون انسانى معرفى كرد و ساير شؤون اجتماعى و فرهنگى را تابع آن شمرد .

وى براى تاريخ انسان مراحلى قائل بود كه از مرحله اشتراكى نخستين آغاز مى‏شود و به ترتيب از مراحل برده‏دارى و فئوداليسم و سرمايه‏دارى مى‏گذرد و به سوسياليسم و حكومت كارگرى مى‏رسد و سرانجام به كمونيسم ختم مى‏شود يعنى مرحله‏اى كه مالكيت به طور كلى لغو مى‏گردد و نيازى به دولت و حكومت هم نخواهد بود

پراگماتيسم

در پايان اين مرور سريع نگاهى بيفكنيم بر تنها مكتب فلسفى كه به وسيله انديشمندان آمريكائى در آستانه قرن بيستم به وجود آمد و مشهورترين ايشان ويليام جيمز روانشناس و فيلسوف معروف است .

اين مكتب كه به نام پراگماتيسم اصالت عمل ناميده مى‏شود قضيه‏اى را حقيقت مى‏داند كه داراى فايده عملى باشد و به ديگر سخن حقيقت عبارت است از معنايى كه ذهن مى‏سازد تا به وسيله آن به نتايج عملى بيشتر و بهترى دست‏يابد و اين نكته‏اى است كه در هيچ مكتب فلسفى ديگرى صريحا مطرح نشده است گو اينكه ريشه آن را در سخنان هيوم مى‏توان يافت در آنجا كه عقل را خادم رغبتهاى انسان مى‏نامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى منحصر مى‏كند .

اصالت عمل به معنايى كه گفته شد نخستين بار توسط شارل پيرس آمريكائى مطرح شد و بعد به صورت عنوانى براى مشرب فلسفى ويليام جيمز در آمد مشربى كه طرفدارانى در آمريكا و اروپا پيدا كرد .

جيمز كه روش خود را تجربى خالص مى‏ناميد در تعيين قلمرو تجربه با ديگر تجربه‏گرايان اختلاف نظر داشت و آن را علاوه بر تجربه حسى و ظاهرى شامل تجربه روانى و تجربه دينى هم مى‏شمرد و عقائد مذهبى مخصوصا اعتقاد به قدرت و رحمت الهى را براى سلامت روانى مفيد و به همين دليل حقيقت مى‏دانست و خود وى كه در بيست و نه سالگى دچار يك بحران روحى شده بود با توجه به خدا و رحمت و قدرت او بر تغيير سرنوشت انسان بهبود يافت و از اين روى بر نماز و نيايش تاكيد مى‏كرد ولى خدا را هم كامل مطلق و نامتناهى نمى‏دانست بلكه براى او هم تكامل قائل بود و اساسا عدم تكامل را مساوى با سكون و دليل نقص مى‏پنداشت .

ريشه اين تكامل‏گرايى افراطى و تجاوزگر را در پاره‏اى از سخنان هگل از جمله در مقدمه پديدار شناسى ذهن مى‏توان يافت ولى بيش از همه برگسون و وايتهد اخيرا بر آن اصرار ورزيده‏اند .

ويليام جيمز همچنين بر اراده آزاد و نقش سازنده آن تاكيد داشت و در اين جهت با پيروان اگزيستانسياليسم همنوا بود

مقايسه‏اى اجمالى

با اين نگاه سريع بر سير تفكر فلسفى بشر ضمن آشنا شدن با تاريخچه اجمالى فلسفه روشن شد كه فلسفه غربى بعد از رنسانس چه نشيب و فرازهايى را پيموده و از چه پيچ و خمهايى عبور كرده و هم اكنون در چه موقعيت متزلزل و تناقض‏آميزى قرار دارد و با اينكه گهگاه موشكافيهاى ظريفى از طرف بعضى از فيلسوفان آن سامان انجام گرفته و مسائل دقيقى مخصوصا در زمينه شناخت مطرح شده و همچنين جرقه‏هاى روشنگرى در برخى از عقلها و دلها درخشيده است ولى هيچگاه نظام فلسفى نيرومند و استوارى به وجود نيامده و نقطه‏هاى درخشان فكرى نتوانسته است‏خط راست پايدارى را فرا راه انديشمندان ترسيم نمايد بلكه همواره آشفتگيها و نابسامانيها بر جو فلسفى مغرب زمين حاكم بوده و هست .

و اين درست بر خلاف وضعى است كه در فلسفه اسلامى جريان داشته و دارد زيرا فلسفه اسلامى همواره يك مسير مستقيم و بالنده را طى كرده و با وجود گرايشهايى كه گهگاه به اين سوى و آن سوى پيدا كرده هيچگاه از مسير اصلى منحرف نشده و گرايشهاى فرعى مختلف مانند شاخه‏هاى درختى كه در جهات مختلف مى‏گسترد بر رشد و شكوفاييش افزوده است .

اميد آنكه اين سير تكاملى به همت انديشمندان متعهد همچنان ادامه يابد تا اينكه محيطهاى ظلمانى ديگر نيز در پرتو انوار تابناكش روشن گردند و از حيرتها و سرگردانيها رهايى يابند